ابزار منو ثابت


  • وب انجمن مورفولوژی جغرافیایی
  • 
  • وب هم کلاسی
  • صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 26 صفحه بعد

    تفریحی.سرگرمی.عجایب..

    تاريخ : جمعه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |

    ســه چــرخه هم ديده بودم چــهار چــرخه هم ديدم

     

    اما هيــچ وقت نديده بودم که يک چرخــه هم وجــود داره!!

    ! به چشماي معصومش دقت کردي ؟ ميترسه هــمون يه چــرخــه رو هم ازش بگيرن.

    .. گاهي وقــتا بايد بدجــوري دردت بياد تا بفهمي درد چيــه ؟! 

     



    برچسب‌ها: خیلی درد داره

    تاريخ : جمعه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |

    با هرکس میشه خندید اما در آغوش یکنفر میشه گریه کرد.......... 

     

     

     


    برچسب‌ها: غریبه

    تاريخ : سه شنبه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |

    یـــــــــــــادت هست...خیـــــــالت هست...خاطراتــــت هست...
    فقط کمـــــــــــــی جای توخالیست نمی آیی؟!!! 

     


    برچسب‌ها: نمی ایی؟؟

    تاريخ : سه شنبه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |

    یوسف اگر قلب ذلیخا شکست
    تا ابد پای ذلیخا نشست
    گرچه ذلیخا دل و قلبش شکست
    بغیر یوسف به کسی دل نبست 

     

     

     

     


    برچسب‌ها: بخونیدیاد بگیرید

    تاريخ : سه شنبه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |

    آهای دخــــتر خـــانوم؟!؟!؟!

    دختر خانمی که میگی با چند تا پسر دوستی و به این کارت افتخار میکنی...

    دختر خانمی که به اتو زدن و شماره گرفتن افتخار میکنی...

    دختر خانمی که چپ چپ نگاه کردن یه پسر و میری واسه 

    دوستات تعریف میکنی و دلت خوشه که دوستات به تو حسودیشون شده...

    دختر خانمی که میگی از این سر خیابون تا اون سر خیابون،

    برات صف کشیدن وکیف میکنی....

    بعله با شمام خوشحال نباش عزیزم جـــنــــس ارزون زیـــــاد مــشـــتــــر¬ی داره!!! 

     

     

     


    تاريخ : سه شنبه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |

    سكوت كن .......

    بگذار ناز چشمهایت با من حرف بزنند ....

    همین كافیست تا من

    بمیرم 

     

     

     


    برچسب‌ها: سکوت کن

    تاريخ : سه شنبه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |

    تاريخ : دو شنبه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |

    هی غریبه! این که تو بهش میگی عشقم ما بهش سوت میزدیم خودش میومد.............. 

     

     

     

     

     



    برچسب‌ها: هی غریبه

    تاريخ : سه شنبه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |



    برچسب‌ها: لایک میخوام

    تاريخ : سه شنبه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |

    به شلوغی دورم نگاه نکن رفیق پشتم خیلی خالیه...... 

     

     

     

     



    برچسب‌ها: پشتم خیلی خالی هستش

    تاريخ : سه شنبه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |

    ♥♥ساده لباس♥ بپوش ...♥♥



    ♥♥ساده راه برو♥ !♥♥



    ♥اما در برخورد♥ با دیگران ساده نباش!!♥



    ♥♥زیرا سادگیت را نشانه♥ میگیرند!♥♥



    ♥♥♥برای درهم ♥شکستن غرورت♥♥♥ 

     



    برچسب‌ها: ساده

    تاريخ : جمعه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |

    همیشه لازم نیست چهــــره ای زیبــــا داشته باشی

    یا صدایــــی دلنشیــــن

    همین که قلبــــت زیبــــا باشد

    قلبــــت زیبــــا ببیند، کافیست

    داشتن قلبــــی زیبــــا تا اندازه ای خــــاص هست

    که بتــــوانی خیلی ها را مجــــذوب خــــود کنی! 

     



    برچسب‌ها: زیبا بودن

    تاريخ : جمعه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |

    سلامـــتــی اونــایــی کـــه اول فــکـــــر کــردیــــم 1 رنــگـــن

    ولـــی

    بعـــــد فهمـیدیــــم مـــداد رنــگــی 36 رنگـــن 

     



    برچسب‌ها: مداد رنگ 36 رنگی

    تاريخ : جمعه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |

    ﺁﻏـــــــﻮﺵ ﮐﺴـــﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳـــﺖ ﺑﺩار ؛
    ﮐـــﻪ ﺑـــﻮﯼ "ﺑـــــﯽ ﮐﺴـــﯽ" ﺑﺪﻫﺪ ،
    ﻧــﻪ ﺑــــﻮﯼ
    "هرکسی" 

     



    برچسب‌ها: اغوش

    تاريخ : جمعه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |

    خبر فوری

    مدل جدیدی از تجاوز (حتما بخونید)

    خانمی بعد از ساعت‌ها کار، دفتر کارش را ترک می‌کند؛ او کودکی را می‌بیند که کنار جاده ایستاده و در حال گریه کردن است. این خانم دلش به حال کودک می‌سوزد، بنابراین از او دلیل گریه‌اش را... می‌پرسد. کودک توضیح می‌دهد که گم شده و از خانم می‌خواهد که او را بهخانه‌اش برساند و کاغذی را به او می‌دهد که آدرس خانه‌اش روی آن نوشته شده بود زن که فرد مهربانی بوده، تصمیم می‌گیرد کودک را به خانه‌اش برساند؛ بدون اینکه به چیزی مشکوک شود.* *وقتی به خانه می‌رسند، زن زنگ در را می‌فشارد اما دچار برق‌گرفتگی شده و بیهوشمی‌شود.* *فردا صبح وقتی به هوش می‌آید، می‌بیند که در خانه‌ای خالی روی زمین افتاده است، او حتی متجاوزان را ندیده بود....

    به همین خاطر است که این روزها، جنایت‌کاران افراد مهربان را نشانه گرفته‌اند. توصیه می‌شود هیچ‌وقت کودکی را به مکانی که می‌گوید،نرسانید و در صورت اصرار و التماس او، او را به ایستگاه پلیس تحویل دهید.* *بهترین کار در حق بچه‌های گمشده، تحویل به ایستگاه پلیس است. لطفا این ایمیل را به تمام دوستان و همکاران خانم خود، و آقایانی که همسر دارند، ارسال کنید. ارسال این ایمیل حتی برای هزاران بار، بهتر از وقوع یک فاجعه دیگراست.* *خیلی ناراحت‌کننده است که امروز نمی‌توانیم حتی به بچه‌ها کمک کنیم

    * *خانم‌ها مواظب خودتان باشید

    .


    لطفا باز نشر 

     

    گربه دو سر (3 عکس)



    برچسب‌ها: تورو خدا بخونید

    تاريخ : جمعه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |

     بعضي زخم ها هست که هر روز بايد روشونو باز کني و نمک بپاشي

    تا يادت نره که سراغ بعضي آدما نبايد رفت ، ” نبايد ” ! . . 


    پسندیده اند : 



    برچسب‌ها: یادت نره

    تاريخ : جمعه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |

    دختره بینوا عشق میفروشد !!


    غافل از اینکه آدمهای شهر قلب ندارند .. 

     

     


    پسندیده اند : 



    برچسب‌ها: عشق

    تاريخ : جمعه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |

    چـــــه آزمـــــون دشـــــواریست...!.

    .قـــــلبت را در ســـــمت چـــــپ بـــــگذارند،...و بـــــگویند:...بـــــه راه راســـــت بـــــرو! 

     

     



    برچسب‌ها: دشوار هستش

    تاريخ : جمعه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |

    یه حرکتی چند وقت پیش رسول خطیبی کرد خداییش ایول داره.....
    از من می پرسند چرا دیگر آن بنز چند صد میلیون تومانی ام را سوار نمی شوم. دوست ندارم در این مورد زیاد صحبت کنم اما بدانید فقط به خاطر یک پسربچه 10 ساله است که سوار آن بنز نمی شوم.
    آخه روزی پشت فرمان اتومبیلم نشسته بودم که پشت چراغ قرمز گیر افتادم. در این فاصله تا سبز شدن چراغ راهنمایی، یک خانواده کوچک از کنار اتومبیلم عبور می کردند که یک پسر بچه 9، 10 ساله داشتند. پسرک یک نگاهی به بنز من کرد و بعد به پدرش نگاه انداخت و طوری که من هم شنیدم گفت: ببین بابا! این آقا چه بنز خوشگلی داره اما تو حتی یک پیکان هم نداری...
    از آن تاریخ به بعد، هرگز سوار بنزم نشدم و یک پرشیا خریدم تا دل کسی نشکند. مدام با خودم می گویم نباید طوری در جامعه ظاهر شوم که پدر و مادری نزد بچه اش شرمنده یا بچه ای پیش پدر و مادرش غصه دار شود. برای همین از آن روز به بعد پرشیا سوار می شوم تا دیگر آه پسر بچه ای را نبینم 

     


    برچسب‌ها: رسول خطیبی

    تاريخ : جمعه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |

    مهریه جدید دختران ایرانی : ۱۵۰ کیسه برنج ، آیا وکیلم ؟ عروس رفته وانت بیاره

     



    برچسب‌ها: مهریه جدید دختران ایرانیههه

    تاريخ : جمعه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |

    مرد شب خونه نمیاد

    فرداش زنش میپرسه کجا بودی؟

    میگه پیش دوستم!!!

    زنه زنگ می زنه به

    10تا از دوستاش 8 تا میگن

    اینجا بوده 2 تا میگن

    هنوز اینجاست !

    !! سلامتی همه رفیقای با مرام...

     

     

     

     

     

     



    برچسب‌ها: دوستت دارمسلامتی شون

    تاريخ : سه شنبه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |

    قیافه یارو یه جوریه که مگسم روش نمیشینه
    اونوقت اسم بلوتوثش رو گذاشته : “دزد دلها” :|

     

    حلزون



    تاريخ : دو شنبه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |

     

    8pic.ir     آپلود رایگان عکس و فایل

     راستش رو بگید هااااااااااااا

    منتظرم...... اون هم اینجوری...



    تاريخ : پنج شنبه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |

     

     

     

    ابویزید بسطامی را پرسیدند که این پایگاه به دعای مادر یافتی، این معروفی (شهرت) به چه یافتی؟ گفت: آن را هم به دعای مادر، که شبی مادر از من آب خواست. بنگریستم در خانه آب نبود، کوزه برداشتم.


    به جوی رفتم آب بیاوردم.چون بر سر مادر آمدم، خوابش برده بود. با خود گفتم که اگر بیدارش کنم من بزهکار باشم. بایستادم تا مگر بیدار شود. تا بامداد بیدار شد. سربلند کرد و گفت: چرا ایستاده ای؟ قصه بگفتم.
    برخاست و نماز کرد و دست بر دعا برداشت و گفت: الهی چنان که این پسر مرا بزرگ و عزیز داشت، اندر میان خلق او را بزرگ و عزیز گردان.

     

     

     

     



    تاريخ : پنج شنبه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |

    کسی هست شانه هایش

    را برای لحظه ای

    به من قرض بدهد،

    تا یک دل سیرگریهکنم؟

     

    بدون هیچ حرف و...

    سوال و جواب

    ودلداری و نصیحتی؟؟؟

     

     



    تاريخ : سه شنبه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |

    اين دخترايي كه رژلب رو تا زير دماغشون ميكشن

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    اينا نوه ي همون پيرمردايين كه شلوارشون رو تا زيربغلشون ميكشيدن بالا!

     

     

     



    تاريخ : پنج شنبه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |

     

    خـِـیلے خــ ـوبــِﮧ کـِﮧ کــَسے روُ داشتـِـﮧ باشے کـِﮧ

    ..

    بے مـِـنـَـت پـُـشتـِـت باشـِﮧ

     

     

    بے مـِـنـَـت دوسـِـت داشتـِـﮧ باشـِـﮧ

    !

    بے مـِـنـَـت رفیقـِـت باشـِﮧ

    !

     

    خـِـیلے خــُـوبــِـﮧ

     

    مگه نه

     

     

     



    تاريخ : یک شنبه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |

    چه لحظه درد آوریه

     

    اون لحظه که میپرسه : خوبی ؟

     

    بغض تو گلوت میپیچه

     

    ۵ خط تایپ میکنی ، ولی به جای ارسال

     

    همه رو پاک می کنی و می نویسی :

     

    خوبم مرسی تو خوبی

     

     



    تاريخ : شنبه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |

    سردش بود…

    دلم را برایش سوزاندم…!

    گرمش که شد، با خاکسترش نوشت

    ” خداحافظ “

     

     

     

     

     

     



    تاريخ : شنبه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |
    ابزار وب رایگان-جک و لطیفه